کد مطلب:28517 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:123
مادرمان، ما را به آبشخور مرگ در انداخت و بازنگشت، مگر آن كه ما سیراب بودیم. ما از فرزندان تَیم، به خاطر بدبختی و بدشانسی خود اطاعت كردیم و تَیم، جز گروهی برده و كنیز نبودند. گفتم: سبحان اللَّه! این سخنان را به هنگام مرگ بر زبان می آوری؟ بگو: لا اله إلا اللَّه! مرد گفت: ای پسر زن گُنده فرْج (یا مرد ختنه ناكرده)! مرا به فغان كردن به هنگام مرگ می خوانی؟! با شگفتی از او گذشتم كه مرا صدا زد و گفت: نزد من بیا و شهادت را به من تلقین كن. نزد او رفتم.وقتی به وی نزدیك شدم، مرا نزدیك تر طلبید و گوشم را گاز گرفت و آن را كَنْد. من هم شروع كردم به لعنت كردن او و نفرین فرستادن بر وی. مرد گفت: هرگاه نزد مادرت رفتی و پرسید كه چه كسی با تو چنین كاری كرده است، بگو: عُمَیر بن اَهلب ضِبّی، فریب خورده زنی كه می خواست امیرمؤمنان شود![1].
2253.مروج الذهب: مدائنی گزارش كرده است كه در بصره، مردی گوش بُریده را دید.از او داستانش را سؤال كرد و او چنین یادآور شد كه در جنگ جمل، بیرون رفته بود و به كشته ها می نگریست.چشمش به مردی افتاد كه سرش را پایین و بالا می كرد و می گفت: